ولادت امام موسی کاظم علیه السلام
به نظر می رسد که روستای ابواء واقع در بین مکه و مدینه بیش از سایر اماکن قافله های حجاج اهل بیت را به سوی خود جلب می کرد زیرا آرامگاه مادر پیامبر آمنه دختر وهب در آنجا قرار داشته است . در راه بازگشت از حج بیت الله الحرام (بحارالانوار، ج 48، ص 4، المحاسن، ج 2، ص 418) قافله امام ابو عبدالله الصادق (علیه السلام) در این روستا توقف کرد . آن روز بنابر مشهورترین روایات 7 صفر سال 128 هـ .ق بود که امام برای میهمانانش سفره غذا گسترده بود که پیکی از جانب زنانش به سوی او آمد تا مژده ولادت خجسته فرزندش را به وی برساند . در روایتی که از منهال قصاب نقل کرده اند آمده است : «به قصد مدینه از مکه بیرون شدم و همین که به ابواء رسیدم شنیدم که امام صادق (علیه السلام) صاحب فرزند شده است . من زودتر از آن حضرت به مدینه وارد شدم و ایشان یک روز پس از من به مدینه رسید . ایشان (به خاطر ولادت نوزاد) سه روز به مردم طعام داد و من نیز یکی از کسانی بودم که بر سفره طعام امام حاضر می شدم و چنان غذا می خوردم که تا روز بعد نیازی به غذا نداشتم و روز بعد باز بر سفره او حاضر می شدم . من سه روز از طعام آن حضرت خوردم و تا فردا هیچ غذایی نمی خوردم». در حدیثی از ابو بصیر آمده است :«در سالی که فرزند ابو عبدالله (علیه السلام) امام موسی زاده شد من با آن حضرت همراه بودم . در ابواء فرود آمدیم . ابو عبدالله برای ما و اصحابش سفره غذا گسترده بود ، بسیار و نیکو . در همام حال که ما مشغول خوردن بودیم پیک «حمیده» نزد آن حضرت آمد و گفت : حمیده می گوید : اثر وضع حمل در من ظاهر شده است و خود مرا فرمودی که از این امر آگاهت کنم که این فرزند همچون فرزندان دیگر نیست . حمیده یکی از زنان با فضیلت به شمار می آمد زیرا به کار مهم نشر رسالت همت می گماشت و در این راه برخی از احادیث همسر بزرگوارش را نیز روایت می کرد
پس ابو عبدالله (علیه السلام) شادمان و خوشحال برخاست و دیری نپایید که به نزد ما برگشت در حالیکه آستینهای خود را بالا زده بود و لبخندی بر لب داشت . ما گفتیم : خداوند همواره لبت را خندان و دیده ات را روشن گرداند! حال حمیده چگونه شد ؟ فرمود : خداوند پسری به من بخشید که بهترین مخلوق اوست و حمیده درباره او خبری به من داد که من از وی بدان داناتر بودم . گفتم : فدایت شوم حمیده درباره او به شما چه خبری داد ؟ فرمود : حمیده خبر داد که چون نوزاد به دنیا آمد دستانش را بر زمین نهاد و سرش را رو به آسمان گرفت . من نیز بدو گفتم که این علامت رسول خدا و علامت امامت است . سپس پرسیدم : فدایت شوم چگونه این علامت امام است؟ فرمود : شبی که نطفه جدم در آن بسته شد کسی پیش جد پدرم که خوابیده بود آمد و کاسه ای برای او آورد . در آن کاسه شربتی روان تر از آب سپیدتر از شیر نرم تر از شیره و شیرین از شهد و سردتر از یخ بود . پس آن را به وی نوشانید و بدو گفت که آمیزش کند . او نیز شادمان و خوشحال برخاست و آمیزش کرد و نطفه جدم بسته شد و در شبی که نطفه پدرم در آن به هم رسید کسی نزد جدم در آمد و او را نوشانید همچنان که جد پدرم را نوشانیده بود و سپس وی را دستور آمیزش داد و او خوشحال و شادمان برخاست و نطفه پدرم بسته شد . شبی که نطفه من درآن به وجود آمد کسی نزد پدرم درآمد و او را نوشانید و بدو دستور آمیزش داد چنان که به دیگران دستور داده بود . پدرم خوشحال و شادمان برخاست و نطفه من در آن شب بسته شد . شبی که نطفه این پسرم (امام موسی (علیه السلام)) پدید آمد کسی نزد من بیامد همچنان که نزد جد پدرم و جد خودم در آمده بود و مرا نوشانید چنان که آنان را نوشانیده بود . من خوشحال و شادمان با آگاهی از آنچه خداوند به من ارزانی فرموده بود برخاستم و نطفه این نوزاد بسته شد . پس بدو تمسک کنید که به خدا او پس از من صاحب الامر شماست».( بحارالانوار، ج 48، ص 2) همین که امام به مدینه بازگشت سه روز به مردم طعام داد و مردم خبر ولادت این نوزاد فرخنده را به یکدیگر نوید دادند .
پدر و مادر امام کاظم
پدرش : پیشوای هدایت ابو عبدالله جعفر بن محمد (علیه السلام) ملقب به صادق بود . مادرش : حمیده بربریه که شاید از مردم اندلس و یا از مردم مغرب بوده است . لقب این زن بزگوار «حمیده مصفاه» بود .
حمیده یکی از زنان با فضیلت به شمار می آمد زیرا به کار مهم نشر رسالت همت می گماشت و در این راه برخی از احادیث همسر بزرگوارش را نیز روایت می کرد . از ابن سنان از سابق بن ولید از معلی بن خنیس روایت شده است که ابوعبدالله (علیه السلام) فرمود : «حمیده مثل شمش طلا از هر آلودگی و چرکی پیراسته است . فرشتگان پیوسته او را پاسبانی می کردند تا به من رسید و این کرامتی از خداوند بود در حق من و حجت پس از من». ( بحارالانوار، ج 48، ص 6 به نقل از کافی، ج 1، ص 477)
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
چهارشنبه 91 آذر 29 ساعت 10:12 صبح
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|